رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

26 مهر---بوکسر

سلام عشقممممم اینروزام داره میگذره و تو شبها زود میخوابی تا صبح زود بیدار بشی... منتها دیگه ظهرها نمیخوابی داریم به این وضعیت کم کم عادت میکنیم. مثل قبل نق نمی زنی.اما خیلیم از رفتن به مدرسه راضی نیستی...میگی دلم واسه تو تنگ میشه... و اما بوکسر چیه؟؟؟ دیروز اومدی و گفتی فردا من میخوام بوکسر بشم چون پسر خوبی بودم... منم خیلی تعجب کردم  و متوجه منظورت نشدم... تا اینکه بعد از کلی فکر کردن و حدس زدن فهمیدم منظورت مبصره خلاصه خیلی ذوق کردی که مبصر شدی و اما اسامی همشاگردیهات روی دیوار کلاستون ا...
29 مهر 1395

8مهر...این یک هفته

سلام نفسم این یکهفته که اولین تجربه من و تو برای جدایی از هم واسه چند ساعت بود...کمابیش با سختی گذشت... تازه فهمیدم چقدر بهم وابسته ایم... تو براحتی از من جدا میشدی...اما از مربیتون شنیدم که یکم وسط کلاس واسه دلتنگی از من چشمهای کوچولوت اشکی شدن.... منم وقتی باهات خداحافظی میکردم و از مدرسه بیرون میامدم...چهار قل و ایت الکرسی میخوندم بسمت کلاستون فوت میکردم... اما خیلی واسم سخت بود..انگار که یه تیکه از قلبمو جاگذاشتم تو مدرسه... صبح زود بیدار شدنم هم واسه تو سخت بود و هم من... امیدوارم هر دومون هر چه زودتر به این اوضاع عادت کنیم... وقتی میپرسیم مدرسه دوست داری...دودل میشی و میگی هم اره هم نه... ...
9 مهر 1395

3 مهر--سلام پیش دبستانی

سلام نفسم مبارکت باشه..اولین قدم در راه دانایی... کیک خوشگل و خوشمزه مامان پز با تزیینات خاله مهربون... و اما شنبه سوم مهر اولین روز مدرسه... با روی خوش و گشاده بیدار شدی یکم صبحانه میل نمودی و به سمت مدرسه راه افتادیم... اولین بار بود که با اون جمعیت از بچه ها مواجه میشدی...کلی پسر بچه تو صف کلاس مخصوص خودشون... کلیم ورزش صبحگاهی کردین... بعد هم رفتین داخل کلاس... اون پسر میز جلویی تو سمت راست اسمش طاها..یه بچه بینهایت شیطون که همه از دستش آسی شدن... همون روز اول تو رو توی حیاط مدرسه پرت کرد روی زم...
6 مهر 1395
1